خدایا، از کثرت گناه پای آمدنم نیست به حریم تو.
چه بسیار مرا خوانده ای و نیامدم، نواختی و گریختم، عهد بستی و شکستم. من با تلی از گناهان کوچک و بزرگ آمده ام. نگاهم به بن بست رسیده، روزنه ای نیست، نوری نیست؛ دستهایم سرگردان آسمانها شده اند.
بوی تند گناهانم هوا را مسموم می کند. راهی نیست جز جاده های روشن خانه تو. به قدمهایم قدرت بازگشت بده تا بار دیگر سر بر دامان مهربانیت بگذارم.
کاش پرنده ای بودم آشیان گزیده بر درختان دور دست، تا هر صبح و شام به آوازی از تسبیح تو جان اهالی را زنده می کردم.
خدایا، مرا در زلال مهربانیت تطهیر کن.
|